بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 92
درویشی در مسجد نشسته بود .شخصی که خود را از دوست داران درویش محسوب می داشت وارد مسجد شد و بلافاصله به سمت او رفت و در کنار او نشست.پس از کمی حرف زدن ،آن مرد به درویش گفت "راستی مطلب مهمی دارم که بگویم."درویش چیزی نگفت و فقط به صورتش نگاه کرد .مرد گفت :"امروز یک نفر را دیدم که پشت سر تو حرفهای خیلی زشتی می زد و از تو غیبت می کرد . او می گفت ..."و تا خواست ادامه بدهد،درویش به وسط حرفش پرید و گفت :"خاموش باش اگر یک کلمه دیگر حرف بزنی تو هم در این کار شریک او هستی ."
کسی قول دشمن نیارد به دوست
جز آن کس که در دشمنی یار اوست
و به این ترتیب درویش نگذاشت که آن مرد غیبت دیگری را پیش بکشد. (برگرفته از حکایات گلستان سعدی )
چه خوب است که ما هم یاد بگیریم از حرف بردن و آوردن بپرهیزیم و اگر کسی بد دیگری را گفت تا زمانی که طرف نفهمیده ناراحت هم نمی شود ولی وقتی ما برایش خبر بردیم اسباب ناراحتی اش را فراهم کرده ایم و این کار دوستانه و دلسوزانه نیست
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
صفحات اختصاصی
پیوندهای روزانه
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک